خدایا راضیم به رضایت
بسم الله الرحمن الرحیم به نام خدا شروع می کنم که مهربانترینه و کسی مهربانترش نیست. بنام او شروع می کنم که نمی دونم چرا مصلحت رو در این دیده که تو رو تا الان به من نده فرشته من بیا با هم شکرش کنیم که همیشه مصلحت بنده هاش رو در نظر می گیره. عزیز دلم با اینکه از دوری تو خیلی رنج می کشم. ولی اگه بدونم این رنج کشیدنها رضایت اونو جلب می کنه. راضییم به امید اینکه اون هم ازمن راضی باشه. خدایا اگه من گناهی کردم که دلارامم رو به خاطر اون ازم دریغ می کنی ازت می خوام منو ببخشی و اگر می خوای منو امتحان کنی ممنون که قابلم دونستی.ولی کمک کن که سربلند بیرون بیام که غیر از تو کسی رو ندارم. خدایا به حق عظمتت به حق جلال و جبروتت. به حق فرشته های درگاهت ...
نویسنده :
مامانی
12:41
جوجوی من بیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
عزیزدل مامانی چرا نمیای تو دلم که من هم خوشحال باشم ودیگه غصه نخورم .جوجوی خوشکلم دوست دارم بیای که من از تنهایی دربیام ومن وتو وبابایی همیشه با هم باشیم واززندگیمون لذت ببریم.من وبابایی خیلی با هم خوشبختیم وتوزندگیمون هیچی کم نداریم جز توروعزیزدلم از الان تا وقتی که بیای تو دلم دیگه همیشه میام وبرات مینویسم باشه نانای من تو هم بدجنسی نکن وبیا دیگه باشه گلم...من وبابایی قول میدییم مامانی وبابایی خوبی برات باشیم...زوتر بیا بااااااااااااااشه منتظریم ...
نویسنده :
مامانی
12:34
کی میشه من واسه تو لالایی بخونم نفسم
لالا لالا که لالات میکنم من نگاه بر قد و بالات میکنم من لالا لالا که لالات بی بلا باد نگهدار شب و روزت خدا باد ای خــــــــــــــــــــــــــــدا نگهدار شب و روز میوه دلم باش خداوندا تو ستاری همه خوابن تو بیداری به حق خواب و بیداری عزیزم را نگه داری ...
نویسنده :
مامانی
15:53
بدون عنوان
ثمره عشق من و بابایی
میوه دل مامانی این وبلاگ و به عشق تو و برای تو ساختم که بدونی ما چقدر منتظرت بودیم میدونم یه روز رویایی میای و عشق من و بابایی و کامل میکنی عزیز دلم....... ...
نویسنده :
مامانی
14:39
می نویسم بی تو
به نام خدایی که عاشق است بر ما و حس عشق نابش به بنده هایش را در دل "مادر" میگذارد . می نویسم بی تو اکنون که نیستی .. اما رویای تو را در سر دارم رویای شیرین با تو بودن و حس توصیف ناپذیر مادری .... می نویسم برای تو وقتی که درون من رشد خواهی کرد.خواهی غلتید ... و لحظه به لحظه انتظارم را بیشتر و بیشتر خواهی کرد .... می نویسم از تو وقتی که پا به دنیای من و ما میگذاری وقتی که لحظه به لحظه زندگیم را سرشار از حس شیرین عشق میکنی عشق مادری عشق من به تو و بزرگ میشوی قد میکشی... در این دنیای بزرگ جایی برای خود می یابی می نویسم با تو حرفهایم را بخوانی یا نخوانی مینویسم می...
نویسنده :
مامانی
14:29
آری حتما دنیا با وجود تو جای بهتری خواهد بود
فرشته کوچکم من به تو می اندیشم... و به روزی که از من خواهی پرسید که چرا خواستمت و آنروز من تو را با همین حس خواستن در آغوش خواهم کشید و پاسخی روشنتر از این نخواهم داشت که (خواستمت چون باور داشته ام که تو استحقاق این را داشته ای که باشی و دنیا با وجود تو جای بهتری خواهد بود) آری حتما دنیا با وجود تو جای بهتری خواهد بود
نویسنده :
مامانی
14:25
انتظار
فرشته کوچکم به قلب من بیا... در روح من بنشین... بیا تا دانه دانه سلولهای تنت در قلب من جوانه زند... در من ظهور کن تا صدای قلب کوچکت درجان من طنین انداز شود... آیا حسی شیرینتر از این خواهم یافت که کسی عزیزتر از من در من با من زندگی را نفس بکشد... روزها مثل دانه های تسبیح از لای انگشتان من عبور می کند به انتظار... من منتظرم ... صبور و ساکت...پلک نمی زنم مبادا لحظه آمدنت را از دست دهم... من ایمان دارم که میایی... و من لبخند خداوند را در چشمهای معصوم تو خواهم یافت... من منتظرم... ساکت و صبور.. پلک نمی زنم...
نویسنده :
مامانی
14:24
مادر که شوی...
مادر که شوی ... انگار هر چه در توست دیگر از آن تو نیست... آن لحظه که چشمت بروی کودکی در آغوشت گشوده شود انگار برای همیشه چشمت را بروی خودت می بندی ... دیگر دیده نمی شوی انگار ... انگار در خود ذوب می شوی و در کالبدت روح انسانی از تو بزرگتر و از تو صبور تر دمیده می شود... انگار احساساتت حجیم تر می شود... حجیم تر از تو... و رویاهایت دوردست تر... آری... و من خیال تو را در آغوش گرفته ام به انتظار... و عجب تعصبی دارد دلم به این خیال کوچک بی گناه... چشمم به تمام مباداهاست... مبادا احساست گرسنه باشد... مبادا روحت خسته باشد... مبادا... من می بینم...کم کم در خود متحول می شوم... قد می کشد تصویر من در قا ب باورهایم... و خیال تو در آغوش من است هن...
نویسنده :
مامانی
14:22